جمعه ی بارووووونی ، بهاری
فصل بهار که اومده، یه روز هوا سرده... یه روز گرمه... یه روز بارونی و ابری خلاصه؛ من همش به مامی میگم: امروز هوا خوبه؟ سرد نیست؟ آخه من نمی دونم چی بپوشم؟؟؟ جمعه ی گذشته هم هوا همین جوری بود؛ از خواب که پا شدم گفتم: بابایی هوا خوبه آفتابیه بریم بیرون... آتیش بازی... جوجه کباب درست کنیم آخه من دوست دارم بابایی هم گفت چشم عشقم، شما تا صبحونه بخوری و آماده شی میریم عزیزم یک ساعتی گذشت و یهو کلی ابر اومد تو آسمون و یه بارون قشنگ شروع به باریدن کرد واسه همین نشد که بیرون بشینیم، فقط با ماشین دور زدیم و من کلی عکس گرفتم عکس های قشنگ من یه کوچولو بعد از...
نویسنده :
آتریسا جون
16:30